محل تبلیغات شما



میدونی؟

اصلا پشیمون نیستم از اینکه به هر زبونی که بلد بودم گفتم

دوســـتت دارم❤

اینجوری دیگه مدیون قلبم نیستم.

حالا هر بار حرفت بشه با خودم میگم:

من هر کاری از دستم بر اومد ، انجام دادم.

کاش حالا که باز همه چیز رو سپردم دست خدا و 

خودم عقب نشستم،

خدا مثل چند ماه پیش که کلی خوشحالم کرد، دوباره خوشحالم کنه.

کاش از این عقب نشینی، پشیمون نشم.

 

​​​​​​#دلتنگی

#امید

#خستگی

​​​​​​

​​​​​​ 

​​​​


داشتم به تفاوت خودم و آبجی فکر میکردم.

همیشه از بچگی من از اون مستقل تر و محکم تر و موقعیت شناس تر بودم.یا به قول بابا اینا من از اون عاقل ترم.

مثلا وقتی آبجی کلاس پنجم بود من پیش دبستان بودم. هر دو یه مدرسه میرفتیم. صبح ها که مامان بیدارمون میکرد ، من زود بلند میشدم و صورتم رو میشستم اما اون هنوز از جاش بلند نشده بود!!

من به اصرار خودم صبحانم رو خودم میخوردم اما اون میگفت مامان باید لقمه های کوچولو براش بگیره و بزاره تو دهنش .

من لباس مدرسم رو خودم تند تند میپوشیدم اما اون مامان باید بهش لباس میپوشوند.

تو تمام سال عای تحصیلمون هم من خودم درسام رو میخوندم و کارهام رو میکردم اما اون حتما مامان باید بالاسرش میموند و گاهی هم کمکش میکرد.

موقع دکتر رفتن، آمپول زدن ، خون دادن ، دارو هوردن و باقی چیز ها هم من بابااز این که بچه بودم اما از اون قوی تر بودم و گریه نمی کردم اما اون الانم از آمپول زدن میترسه.

تو زبر و زرنگ بودنمون همرا من از اون بهتر بودم.

تا قبل سالی که کنکور داشت خدایی هم آشپزی میکرد ، هم ماهی یک بار خونه تی میکرد. تو باقی کار ها هم به مامان خیلی کمک میکرد اما از اون سال که همه گفتن کمک کردن به مامان دیگه به عهده منه و اون دیگه باید یه ریز درس بخونه ، 

دیگه جاروزدن یه روز درمیون خونه ، کمک کردن به مامان تو شستن ظرف ها و پختن غذا و. از وظایف من به حساب میاد.

نه اینکه آبجی کار نکنه ها نه. تو مهمونی ها کمک میکنه خدایی

از نظر صبوری هم من از آبجی صبور تر و محکم ترم. مثلا وقتی عزیز فوت کرده بود، قرار بود زنداداش مامان رو آروم نگه داره، آبجی خاله که دختر نداره رو نگه داره ، و من هم به پذیرایی و تدارکات مراسم برسم. اما هنوز مراسم شروع نشده بود که آبجی بیخیال همه قرار ها افتاد رو زمین پ جیغ و دادش رفت هوا و حالا یکی باید پیدا میشد که اون رو آروم کنه.

یا وقتی عمه فوت کرد آبجی از همین خونه شروع به جیغ و داد کرد اما من اونقدر شوکه بودم که گریه نمی کردم. تو مراسم هاش هم اون می نشست گریه میکرد و پذیرایی کردن از هزار و چهارصد و خورده ای مهمون به عهده من بود و بعد مراسم هم باید خودم رو محکم نشون میدادم بخاطر آروم شدن مامان و بابا.

اصلا فرصت گریه کردن و خالی کردن خودم رو نداشتم. واسه همین بود که بعد چهلمش افسرده شدم و وسواس گرفتم.

سر ماجرای عاشقیمون هم همین طور بودیم. همین قدر متفاوت.

آبجی وقتی فهمید خوستگار هنوز نیومدش بعد از شنیدن مخالفت مامان اینا بدون هیچ خداحافظی ای رفته و نامزد کرده، حسابی گریه میکرد و خودش رو خالی میکرد. 

هر وقت دلش می گرفت میرفت تو بغل مامان یا بابا و میزد زیر گریه .

هر وقت به یه کوه نیاز داشت میرفت بغل داداشا و تو بغلشون گریه میکرد.

اما من.

همیشه گریه هام، دردام ، بغضام یواشکی بود.

من همیشه زیر پتو با بالشتم درد و دل کردم و صبح با چهره یه دخترصبور و قوی و محکم به همه صبح بخیر گفتم

من حتی وقتی همه فهمیدن و چند بار هم که مامان اینا خواستن سر بحث رو باهام باز کنن ، من پیچوندم و از خجالت صحنه رو ترک کردم

اما بار ها تو دلم خواستم هیچ وقت این دختر قوی و صبور و مدیر نبودم. کاش مثل آبجی دردام رو می ریختم بیرون و خودم رو خالی میکردم.

میترسم این همه دردای مونده تو قلبم و یه روز امونم بریده شه و یه کاری کنم که .

 


یا امام رضا.

هیچ وقت دعوتم نکردین خونتون.

و یادمه سال ها پیش یه چیزی ازتون خواستم و هنوز بهم ندادین.

نه اینکه ازتون دلخور بشمااا. نه

اصلا من کی ام که به بخوام از شما دلخور بشم؟؟

فقط خواستم بگم ،

نزارین دلم بشکنه و با خودم بگم

اون همه غریبه رو طلبیدین و شفاعت کردین و دعاشون رو اجابت کردین،

یعنی من از اونا انقدر بدترم؟؟؟!!!

فقط خواستم یادآوری کنم من هنوز بی وقفه آرزو دارم بیام مشهد و بی وقفه آرزو دارم آرزوم رو از من نگیرید.

دوستتون دارم

بی نهایت

 

زهرا نوشت


چگونه شکرت را بگویم خدایا؟

چگونه شکر این همه توجه و ابراز علاقه ات را بجا آورم؟؟

تو مرا همیشه دوست داشتی و این دوست داشتن را هر ثانیه به من یادآوری کردی.

خدایا 

مرا به خاطر همه ناشکری ها و فراموشکاری هایم ببخش.

خداوندا تا پای جان دوستت دارم.

​این شادی ها را بی پایان گردان و مرا و این روزهای خوبم را در پناه خودت حفظ کن.امین

 

​​​​​​پ ن : اگه اون باید از رفتار های من بفهمه من دوستش دارم، منم بایــــــد از رفتارهای اون بفهمم دوستم داره.

مثلا امروز که اولین استوریش جواب سوال من بود

کاش یه قدم هم تو برداری.

کاش فقط یک میلی متر جلو بیای

کاش به استوریم تو اینستاگرام جواب بدی.

کاش خدا. خدا زودتر واسه هم بخوادمون.

کاش جرأت داشتم زیر یه پست عاشقونه تو اینستاگرام تگت کنم.

کاش میتونستم بی مقدمه بهت بگم ســـــــال هاست با دلم چه کردی.

کاش رسما می اومدی تو زندگیم و موندگار میشدی.

کاش حالا که دنیا لیاقت به هم رسوندمون رو نداره ،

خودمون اونقدر قوی بودیم که میتونستم همه سد ها رو زیر پاهامون له کنیم و همه ترس های آویزون بهمون رو بکنیم و پرتش کنیم یه گوشه و بی هیچ مانعی واسه همـــــــــشه سهم هم میشدیم.

می دانی جانِ دلم؟

هه چه میگویم من ؟! 

چه حرف خنده داری!!

تُ از کجا و چگونه می خواهی بدانی؟

وقتی ثانیه ای هم جای من نبوده ای؟؟

چگونه انتظار دارم ،

عشق را با طعم صورتیِ کم رنگش درک کنی،

وقتی تاکنون حتی لحظه ای هم آن را لمس نکرده ای؟

چه خیال خامیست خیال اینکه 

تو بفهمی چه بر دلِ منِ عاشقت آورده ای!!!

اما .

امان از روزی که طعمِ شیرینِ عشق را زیر زبانت حس کنی

چه حرف ها که در دلم به امید رسیدن آن روز لبریز مانده است.

چه راز ها که تنها خودت باید بشنوی.

چه دردها.

که باید درمان کنی.

 

کاش آن روز هر چه زودتر از راه برسد.

 

آمیــــن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نمایندگی رسمی مبین نت در ساری